خرداد ۰۷، ۱۳۸۹

عصرهای خردادی

خرداد است می فهمی خرداد. پارسال خرداد که شروع شد انگار موتور ماها هم جور دیگری استارت خورد. من که اصولن نا امید و پر ناله شده ام این سال ها، پر شده بودم از امید و انگیزه. خستگی معنا نداشت. بقیه هم انگار.
از صبح تا ساعت 4یا 5 اداره بودم و تازه از این ساعت به بعد مدام توی برنامه ستادهای مختلف بودم که بیشتر در تالار احسان برگزار می شد و روزهای آخر توی برنامه های تبلیغاتی.
یادم می آید برنامه های تالار احسان انقدر پر شور و حرارت و با هیجان بود که بی خیال نوشتن صحبت سخنران ها می شدم، صداها را ضبط می کردم و بعد شب وقتی به صداهای ضبط شده گوش می دادم انقدر صدای جیغ و دست های بچه ها می آمد که آن موقع شب دیگر تحمل این میزان انرژی را نداشتم.
عصرهای جمعه هم همگی می رفتیم چمران چه عصرهای خوبی بود خیلی، از آن خیلی ها که عمقش ناگفتنی است.
نبض جنبش در بلوار چمران می زد، چقدر شلوغ و پرغوغا بود آن عصرها و شب ها. هر وقت کمی خسته می شدیم می رفتیم آن طرف ها قدم می زدیم باهم، نفس می کشیدیم با هم و زنده تر می شدیم باهم.
یک سال گذشته اصل حالمان چندان خوب نیست هنوز هم جمع و جور نکردیم خودمان را. چمران هم اینروزها حال خوبی ندارد.
چمران در تسخیر مشتی لودر، جرثقیل و کامیون است و دیگر صدای بوق ها، آهنگ های شاد، شعارها و ترانه ها از آنجا شنیده نمی شود.
مگر از ما...
سه روز اول خرداد را به امید سه روز بعدترش که در این شهر نیستم گذراندم.
نمی دانم با عصرهای خردادی پیش رو چه کنم.
تنها بودن در این عصرهای خردادی درد دارد ها، درد.

هیچ نظری موجود نیست: