ديشب كه رسيدم معلوم شد مهمان ها يه بچه كوچيك همراهشون و الي ماشاالله وق زد.
صبح هم كه انگار اينجا پادگان نظامي است از كله سحر پيج راديو لعنتي روشن شد و همين جور سر و صدا.
الان ساعت 7 صبح و به شدت به اعصابم گه زده شده.
امروز ساعت 9 دندونپزشكي، 2و 4 برنامه هاي دانشگاه، اصلن حس و حالي براي برنامه 8 شب ندارم.
ظهرها هوا به طرز وحشتناك و در ادامه دردناكي گرم و غيرقابل تحمل است، أن هم با اين مانتو و مقنعه مشكي.
جقدر بعضي وقت ها از اين پوشش اجباري و هميشه تيره متنفرم، بعد تو برو استين كوتاه بپوش با اون زلفاي بلند و پريشون.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر