اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۹

در جست و جوي انگيزه گم شده؟!

دراز كشيده ام روي تختخوابي كه بعد از عمري عشقم كشيده كمي مرتبش كنم. هي از خودم می پرسم چه انگيزه اي براي ادامه كار دارم؟ واقعا جه انگيزه اي ؟ از هفت ارديبهشت وارد سومين سال كاري شدم ولي هنوز با خيلي از رفتارها و برخوردها نمي توانم كنار بيايم، اصل نمي توانم دركشان كنم. نمي دانم چرا هنوز انقدر حساس هستم، چرا پوستم كلفت نمي شود؟! اصل كار را دوست دارم با همه سختي ها و حتي چارچوب ها و محدوديت هايي كه با گذر زمان هم بيشتر مي شود، با وجود اينكه معلوم نيست فردا روز چه اتفاقي مي افتد، حتي با وجود اينكه اينده كاري هم براي خودم متصور نيستم. ولي درد اين روزها تحمل بشرهاي دو پا است، از اين تحمل كردن ها و به كوچه علي چپ زدن ها خسته ام و هي اين خستگي ها دارد روي هم تلنبار مي شود. صبح بايد برم براي عكس دندان ها، بعدشم هم دندانپزشكي. سادوما! جدا اگر حس و حال سگي به حد اعلاي خودش نرسد و كسي گه نزند به اين اعصاب نيم بند، من بيشترتر منتظر عصر مشترك هستم.

هیچ نظری موجود نیست: