شب نگراني و اضطراب امد اوار شد روي سرم، قبلش رفته بودم به وب مردك فرصت طلب نگاهي انداخته بودم.
همه اش خودنمايي و دست و پا زدن براي شناخته شدن و در اين مسير مطمنا چند نفري را هم با خودش نابود مي كند.
برو ببين عكس كيو گذاشته اونجا، احمق فكر نكرده ممكن است براي دخترك مشكل ساز شود؟ دلش خواسته اين جور بيوشد بايد در اين شرايط همه چيز را داد زد؟
فك كردم به پ همان پسركي كه كله اش هنوز هم به شدت بوي قرمه سبزي مي دهد ان هم از نوع جا نيفتاده اش! كه با ان شرايط خانوادگي، چطور چنين تراوشات فكري دارد؟ چرا يهويي انقد جوگير مي شود؟ چرا از بشت تلفن فقط فرياد مي زند مرا رسانه اي كن؟ چرا بعد از اين كه دو ساعت برايش ياسين مي خونم مي گويد اين دفعه بگم يه نفر هم بياد تو جمع ما، مي گم كي؟ و اسم مردك فرصت طلب را مي اورد كه برايش دوست خوبي است. اين را كه گفت جدا به سلامت عقليش شك كردم.
بعد هي نشستم كلي فكر و خيال كردم درباره اين مرد كه نكند بيرون بودنش تنها تله اي است براي به دام افتاد خيلي هاي ديگر؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر