شهریور ۰۸، ۱۳۸۹
برنامه های یهویی
شهریور ۰۶، ۱۳۸۹
روز نوشت
شهریور ۰۵، ۱۳۸۹
هفته ای که گذشت
مرداد ۲۵، ۱۳۸۹
این چند روز
مرداد ۲۰، ۱۳۸۹
یه روز خوب کاری
مرداد ۱۷، ۱۳۸۹
روزی که دوستش ندارم
نمی دونم چرا بقیه فکر می کنن چون به اونا خوش می گذره، به منم خوش خواهد گذشت!
چون اونا دوست دارن دور هم باشن، منم دوست دارم با اونا باشم.
ترجیح می دهم با همان رفقای پایه خودم خیابان های شهر را خسته و کوفته گز کنیم، از سرخوردگی هایمان بگوییم از همه روزهای خوش گذشته و هزار خاطره تکرای آن روزها ولی در میان آنهایی نباشم که نفس کشیدن بین آنها برایم زجر آور و عذاب آور است، اصلن زورم می گیرد بین آنها نفس بکشم.
دوستشان که ندارم هیچ، حتی تحمل کردنشان هم برایم سخت شده.
ناراحتم از دستگیری دوستی ندیده که قلمش داغی بر دل حقیرشان گذشته، خدا کند که آزاد شود و شوند.
اینجا دوست جدیدی پیدا کرده، امروز هوارتا خوشحال شدم از دیدن کامنت های جدید.
پیام های تبریک زیاد آمده انتظارش را نداشتم ولی دل خوش سیری چند؟!!! وقتی که امروز را باور نداری.
مرداد ۱۵، ۱۳۸۹
نگران دوستم هستم
مگر قرار است از همه دوستی ها توقع خاصی داشت؟!
همین که بعضی ها همیشه به شکل دوست داشتنی و غریبی هستند و حضورشان حس می شود، همین که در صفحه های مجازیشان می نویسند و من می خوانم و حتی نظر هم نمی گذارم، همین که عکسشان تو پیج فیس بوک هست، همین که شماره همراهشان را دارم، همین که هر وقت دلتنگشان می شوم می شود مسجی داد یا ایمیلی فرستاد هم برای دوست بودن از نوعی که خودم می پسندم کافی است.
حالا چند روز است هیچ کدام از این اتفاق ها نیفتاده، نه صفحه ای است برای خواندن، نه عکسی برای دیدن، نه آدرسی برای میل فرستادن و...
و من نگرانم، نگران.
*********************
الان رفتم و اتفاقی دیدم پیج آن دوست در فیس بوک هست.
فقط نگران بودم که رفع شد.
شاد و پرامید باشد هر کجا که هست.