خرداد ۰۷، ۱۳۸۹

باید حسش باشد

اصولن باید حسش باشد تا من یه سری کارها را انجام بدهم و یک سری را نع.
مثلا باید حسش باشد تا من آشپزی کنم، حسش باشد تا بروم دوچرخه سواری، حسش باشد که کتاب بخوانم با فیلم ببینم.
حتی ظرف شستن هم حس می خواد این یکی از مواردی است که صدای مامان خانم را به شدت بالا می آورد.
یهو می آید توی آشپزخانه و می بینند فقط بشقاب ها شسته شده بعد می گه دختر این چه وضعه ظرف شستن؟! می گم فقط حس شستن همینا بود.
خلاصه اینکه من دائم الحس هستم و اگر حسش نباش محال است کاری انجام شود.
کتاب هایی که می خرم ممکن است ماها یا چند سالی منتظر بمانند توی کتابخانه تا حس کتاب خواندن الی خانم از راه دور و دراز بیاید. واقعیت این که بعضی وقتا یه کتابی رو می گیرم دست، دو سه ورقش رو می خونم می بینم اصلن امکان نداره بره جلو، بعدترها در شرایط روحیه دیگری همان کتاب رو بر می دارم و خرکیفانه تا آخرش رو می خونم.
این یعنی حسی که باید نسبت به این کتاب داشته باشم الان اومده. حتی آبنابت خوردن (گذاشتنش روی زبان و منتظر ماندن برای اینکه کم کم آب شود مد نظر است)یا خوردن بستنی شکلاتی هم حس می خواهد.
عصر جمعه است و حس خوردن بستنی شکلاتی به مقدار فراوان موجود است.

هیچ نظری موجود نیست: