مهر ۰۲، ۱۳۸۹

سوءاستفاده های مکرر

آقای او(رییس مرکز) منتقل شده به شهر دیگری و هنوز جانشینی برای او انتخاب نشده، به همان اندازه که من از رفتنش ناراحتم عده ای هم این روزها دارد قند توی دلشان آب می شود.
اوایل که آمده بود ناراحت بودم از لحن صبحت و خطاب قرار دادن هایش. بعدتر او هم کمی بیشتر با فضای شهر و مجموعه اشنا شد و روابطمان بهتر.
من زیاد غر می زدم چون حرف هایش یه جورایی تحقیرآمیز بود ولی به مرور بهتر شد، حالا می بینم که چقدر من روی این مسائل حساس بودم در حالی که بقیه ککشان هم نمی گزیده و اعتراضی هم نمی کردند.
من اعتراض می کردم چون به من برخوردف همه این اعتراض ها را هم در خود مجموعه م یکردم نمی رفتم بیرون هوار بزنم.
دیروز دو تا پسرک هایش آمده بودند اداره، انقد شیطنک کردند و با هم خندیدیم که گفتن ندارد، دلم برای هر دوتاشان تنگ می شود، شاید بعدترها که دیدمشان مردی شده باشند.
جالب اینجاست که برخی سازمان ها ما را برای خر حمالی می خواهند ولی موقع تقدیر شماره بعضی های دیگر را دارند، هیچ وقت دلم نمی خواست بروم برنامه های والی خونه حالا هم خودشان انتخاب کردند چه کسانی مسوول حوضه شان هست عمرا که بروم. حالم از این روابط بهم می خورد، زیاد.
امروز خبری را نوشته بودم که ارسال کنم اینترنت قطع شد و همه چیز به فنا رفت.
دوباره خودم را راضی می کنم به نوشتنش که تلفنم زنگ می خورد.
به هر کدام از بچه ها زنگ زدیم تلفنشان را جواب نمی دهند، لطف کن برو نماز جمعه، انقدر عصبانی می شوم که از شدت خشم حاضر نیستم به سواال و جواب های مکرر بابا و مامان جواب بدهم. حالم از این بچه ها بهم می خورد از اینکه فقط و فقط دنبال منافع خودشان هستند و روابط هایی که دارند و سوءاستفاده از فرصت ها.
بعد ادعای همکاری کردنشان می شود بعد اگر ...
همیشه همین طور بوده انقدر که نیروی خدماتی هم به من می گوید چقدر از تو سوءاستفاده می شود، آنها بلدند چکار کنند ولی تو سادهای؟! یکی که خوب کار کند همین بلا هم سرش خواهد آمد.
راست می گوید ولی چه خاکی سرم کنم؟! با وجدان کار کنی می شود این! مدام تویِ رویشان نیاوری خر فرضت می کنند، حرف هم بزنی که دیگر دودمانشا به باد است.
سعی می کنم کاری به هیچکدامشان نداشته باشم فقط تحملشان کنم، چقدر این تحمل کردن های مدام دردناک شده است.

هیچ نظری موجود نیست: