شهریور ۱۳، ۱۳۸۹

کتاب با طعم ژله پرتقالی

کلی کتاب نخوانده تو کتابخونه ردیف شدن ولی باز بر حسب عادت وقتی پامو تو کتاب فروشی می ذارم نمی تونم دست خالی بیام بیرون. بعضی کتاب ها جاذبه خاصی دارن تا می خرمشان سریع شروع می کنم به خواندنشان و تمام.
ولی بعضی ها هفته ها، ماه ها و شاید سال ها گوشه ای لم می دهند و فقط هر از گاهی با تکه پارچه ای گرد و خاکی که رویشان لنگر انداخته را پاک می کنم تا روزی که حس خواندنشان بیاید.
چند سالی بود دنبال کتاب دفترچه خاطرات و فراموشی بودم گیرم نیامد.
تا چند مدت قبل که شب حوالی ساعت 22 داشتیم سرخورده از کنسرت کلهرها(نتوانستیم برویم) بر می گشتیم خیلی اتفاقی چشممان خورد به یه کتابفروشی جدید.
رفتیم ولگردی در کتاب فروشی تازه کشف شده.
کتاب هایش متفاوت تر از سایر کتابفروشی های شهر بود و یهو من کتاب دفترچه خاطرات را یافتم! پول خریدنش را هم قرض کردم .
مدتی ماند در کتابخانه تا اینکه چند روز قبل حس خواندنش آمد و چه لذت فوق العاده ای دارد خواندنش.
برایم رک و راست بودن نویسنده و نوشته های به دور از تعارفات مرسوم و کلیشه ای خیلی جذاب است و همین خواندن هر صفحه را دل انگیزتر می کند. ساعت ها دراز می کشم روی تختم و با لذت هر چه تمام تر صفحاتش را ورق می زنمف گاهی مکث می کنم و با خودم هر خط یا پاراگراف را مزه مزه می کنم، گاهی با خودم می گویم راست گفته ها دقیقا همین طوره یا عجب!
انگار ژله ای پرتقالی را گذاشته باشم روی زبانم و با تمام وجود از آب شدن ذره ذره اش لذت ببرم.

هیچ نظری موجود نیست: