شهریور ۱۹، ۱۳۸۹

کمی از همه چی

خودم دوست دارم اینجا هر روز آپ شود ، احساس خوبی بهش دارم هر چند کمتر رهگذری از اینجا عبور می کند.
وقتی می بینم عددی جلو بخش نظرات هست کلی خوشحال می شوم، بیشتر وقت ها هم که نیست...
چهارشنبه وقت دندانپزشکی داشتم سرکار نرفتم.
کار دندان خیلی طول نکشید با یه آمپول بی حس شد، ولی زیر دست دکتر داشت جانم بالا می آمد.
اخیرا دندان هایم پوست کلفت شده اند و یکی دو تا آمپول اثری ندارد.
بعدش تصمیم گرفتم بعد از مدت ها بروم کتابفروشی.
رفتم دانش، گشتی زدم و چند کتابی خریدم از جمله از دل گریخته های مسعود بهنود را.
سادگی، روانی و جذاب بودن قلمش را دوست دارم کتاب هایش از آن نوعی است که یک نفس باید بروی تا آخرش و لذت دارد خواندنشان، ساعت ها غرقش می شوی حتی گاهی بدون اندکی تکان خوردن.
دوست داشتم دربند اما سبز را برای مسافر کوچولو بخرم ولی نشد. کتابفروشی های شهر هر جا پرس و جو کرم نداشتند! تهران هم گفتند نیست.
تصمیم گرفتم مارک و پلو منصور ضابطیان را برایش بخرم. ره آوردی از سفرهایش به کشورهای مختلف، قبل ترها بخش هایی از سفرنامه هایش در چلچراغ چاپ شده بود.
بعد از کتابفروشی راه می افتم به سمت لوازم التحریری برای خرید کاغذ کادو. آنحا پر است از دفترهای نو، کتاب، چسب، پلاستیک برای جلد کتاب ها و دفترها، جامدادی و بوی همه وسایل نو مدرسه را می دهد.
دلم می خواهد گریه کنم، برای همه ذوق و شوق خرید لوازم التحریر، جلد کردن کتاب ها، خط کشی کردن دفترها و روزی هزار بار دیدن خریدهای سال نو تحصیلی.
چقد مهر که می آید دلم برای مدرسه، برای بلند شعر خواندن ها در راه مدرسه، هله هوله خریدن ها، مبصر شدن و... تنگ می شودف گاهی هم می ترکد.
سوار تاکسی می شوم به سمت فلکه،مغازه ای آنجا پسته دارد! پسته از آن چیزهایی است که مرا هوایی کودکی و مدرسه می کند.
مهد کودک که می رفتم باید یک طبقه از ظرف خوراکیم پر می شد از مغز پسته تازه، چقدر دوست دارم این پسته هایی که پوست صورتی کم رنگ دارند و دهانشان باز است.
می آیم خانه تازه دارد بی حسی دندان از بین می رود و کمی هم درد دارم، کتاب ها را پخش می کنم وسط اتاق و ولو می شوم روی تخت! با از دل گریخته ها شروع می کنم مثه همیشه روان و لذت بخش جلو می رود.

هیچ نظری موجود نیست: