شهریور ۲۲، ۱۳۸۹

حسمان به کما رفته

صبح دیر از خواب بیدارم می شوم و تا می رسم اداره کمی دیر شده.
این روزها برنامه خاصی نیست و بیشتر مشغول وب گردی و خواندن خبرها می شوم.
بعد از مدت ها دخترک می آید سراغم باز هم همان اتفاق و جریان های همیشگی، حالم از این جماعت تسبیح به دست ریش دارِ جانماز آب کش بهم می خورد.
برنامه امروز عصر لغو می شود به این امید که دوست جان حتما برود دنیال حق و حقوقش، ولی عصر معلوم می شود که نرفته آمپر چسبانده از دست این پسرک بی خیال که سرگرم کار دیگری شده و قرار هم رفته تو هوا!
اتفاق خاصی نمی افتد مگر همین پرسه های الاف گونه در نت.
نمی دانم حالم چطور است! شاید هم حسش را ندارم که به خواهم به چیزی فکر کنم.
*
هر روز به قدر کافی خبرهای اعصاب خرد کن و ناراحت کننده از هر طرف می رسد، این که یک نفر بیاید با نوشتن چند خط و برای سرکار گذاشتن بقیه یه جورایی همه را نگران کند دیگر از آن رفتارهای واقعا نامردانه وسرخودانه است.

هیچ نظری موجود نیست: