شهریور ۲۹، ۱۳۸۹

آقای او هم می رود

حالم خوب نیست، اشک هایم رها تر از هر زمان دیگری در حال سرازیر شدن است و بعض سنگینی در گلویم لنگر انداخته.
چند روز دگیر آقای او هم می رود و من باز هم بی پشتیبان می شوم.
حالا شرایطم نسبت به سال قبل تغییر کرده، آن روزهای پر استرس و رفتن آفای بردار همزمان شده با دستگیری بچه ها.
داشتم روانی می شدم رسما.
حالا این یک سال آقای او انقدر در حقم مردانگی کرده که مامان و بابا هم همیشه دعاگویش هستند!
می رود ولی خاطره جوانمردی ها و حمایت هایش در ذهنم جاودانه می ماند.
سفرت سلامت مرد.

۱ نظر:

آرش رحیمی پور گفت...

الی جان چی شده؟!
درست متوجه نشدم که منظورت که بود اما این روزها وقتی صحبت دستگیری می آید حال دیگری میشوم
امیدوارم هرچه هست خیر باشد وبه سلامت به فرجام برسد
دردها این روزهامرهمی ندارند جز همان قطرهای اشکی که نمیدانم اگر خدا این قدر کیسه هایشان را پر نمیکرد چه باید می کردیم
فقط همین قدر میتوانم بگویم که حداقل در این مورد خاص تنها نیستی..درد واشک این روزها همدم خیلی هایمان است.
دلم گرفت کاش کاری از دستمان بر می امد تا دردی از شانه های هم بر داریم وفقط کلمات نباشد که بر صفحه سفید نقش ببندد