شهریور ۰۸، ۱۳۸۹

برنامه های یهویی

دیروز بعد از چند روز تصمیم گرفتم روزه بگیرم.
رفتم اداره که مشخص شد ساعت 11:30 باید برم برنامه، در همین حین متوجه شدم به طرز مزخرف و مسخره ای یکی از همکارام که در جای یگه ای هم شاغل اخراج شده.
آقای رییس با من آمد و در گفت و گویی که با... داشت موضوع را مطرح کرد و قرار شد همکار اخراجی دوباره به سر کار برگرده.
ظهر بود ساعت 13:15 که قرار بود یکی از همکارا با کی از مسوولا برن به یکی از شهرستان ها.گفت کار دارم و وقتی آقای رییس گفت تو به جاش برو نتونستم بگم نع.
خلاصه درست در روز یکه فک می کردم کارا کم باشه من رفتم یه سفر خارج از شهر.
یه ساعت معطی پشت در اتاق همانا، ساعت 14:30 حرکت همانا، نماز رو به وضع مصیب باری تو خاک و خل خوندن همانا، ساعت 20:30 با یه بطری آب تو برو بیابون افطار کردن همانان و رسیدن به شهر ساعت 21 همانا، حالا تا این وضع شارژ گوشیمم تموم شده بود.
خلاصه بابا و مامان محترم اومدن دنبالم و جنازه مبارک ساعت حدودای 10 رسید خونه، چشم چپم هم به شدت قرمز شده بود! فقط یادم یه سری زدم به نت و نمازی و خواب تا ساعت 7:45 امروز صبح.

هیچ نظری موجود نیست: