مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

روزی که دوستش ندارم

نمی دونم چرا بقیه فکر می کنن چون به اونا خوش می گذره، به منم خوش خواهد گذشت!

چون اونا دوست دارن دور هم باشن، منم دوست دارم با اونا باشم.

ترجیح می دهم با همان رفقای پایه خودم خیابان های شهر را خسته و کوفته گز کنیم، از سرخوردگی هایمان بگوییم از همه روزهای خوش گذشته و هزار خاطره تکرای آن روزها ولی در میان آنهایی نباشم که نفس کشیدن بین آنها برایم زجر آور و عذاب آور است، اصلن زورم می گیرد بین آنها نفس بکشم.

دوستشان که ندارم هیچ، حتی تحمل کردنشان هم برایم سخت شده.

ناراحتم از دستگیری دوستی ندیده که قلمش داغی بر دل حقیرشان گذشته، خدا کند که آزاد شود و شوند.

اینجا دوست جدیدی پیدا کرده، امروز هوارتا خوشحال شدم از دیدن کامنت های جدید.

پیام های تبریک زیاد آمده انتظارش را نداشتم ولی دل خوش سیری چند؟!!! وقتی که امروز را باور نداری.

۱ نظر:

بهروز گفت...

سلام
درک میکنم حال اینروزهایتان را
غیبت دوستانی که رفیق لحظه های تنهایی آدم هستند مرگ آور است وسخت..
این روزها این دست خبرها زیاد می شنویم
امیدوارم زودتر تمام شود این نکبتی هایی که به جانمان افتاده