شهریور ۰۶، ۱۳۸۹

روز نوشت

حس خوبي دارم از اينكه در يه مقطع زماني مي تونستم خيلي راحت و بدون سانسور بنويسم و همين نوشتن ها كمك كرده الان بعد از سه سال وقتي مي خونمشون حس خوبي بهم دست بده.
اما بعد از هك شدن آن وب هميشه نازنينم با اون قالب هاي زيباش ديگه هيچ وقت دلم به نوشتن نرفت. ديگر هيچ جا مثل اون جا برام امن و دنج نبود.
ولي حالا كه دوباره به آرشيوش دست پيدا كردم و لذت خوندن اون مطالبا بدجوري رفته زير دندونم و حس خوبش تو وجودم جاري شده،‌ مي خوام دوباره شروع كنم به نوشتن مثه همون روزها.
حالا كه مطالب اون سال ها را مي خوانم چقدر خوشحالم از اينكه اون زمان ها هر چه در دلم بوده ،‌شاد بودم يا ناراحت،‌ عصباني بودم يا خوشحال جايي ثبت كردم.
* بس كه به خودم تلقين كردم نمي تونم روزه بگيرم واقعادر اين زمينه تنبل شدم.
مي دونم مي تونم اگه يه كم به خودم سختي بدم ولي الان به شدت دارم تنبل بازي در مي ارم.
درس هم مسائله مهمي كه بايد بهش توجه كنم.
ديشب همين طور كه رو تخت دراز كشيده بودم،‌ چند فصلي از يكي از منابع ارشد رو خوندم از خوندن اين جور بحث ها اون تو حوزه اي كه بهش علاقه دارم لذت مي برم.
ولي كاش بتونم درس خوندن رو به صورت جدي ادامه بدم.
شايد كسي باور نكنه و لي بيش از دو سال كار كردن تو فضايي كه بودن درش يه روزي برام آرزو بود! خيلي چيزها،‌خيلي آدم ها و رفتارها رو از چشمم انداخته.
احساس میكنم من از جنس اين فضا و آدم هاش نيستم. به همين خاطر بعد از چهار سال دو باره عطش درس و دانشگاه داره منو مي سوزونه.
به كودك سرشارم گفتم با تمام وجود دلم براي فضاي دانشگاه تنگ دشه گر چه سال 85 و زماني كه فارغ التحصيل شده بودم خسته بودم از اون فضا از درس، دانشگاه ، حق خوري ها و...
ولي حالا بعد از بيش از دو سال كه فضا يكار رو هم تجربه كردم دلم لك زده واسه دانشگاه و اسه كلاس درس و اسه كاغذي كه توش جزوه بنويسم نه دروغ و چرت و پرت هاي مسوولان.
من بايد درس بخونم و اين بايد الكي و سر سري نيست،‌ من بايد درس بخونم، به خودِ‌ خودم قول دادم كه تمام تلاشم رو بكنم.
در كنارش هم مي نويسم از همه روزها،‌لحظه ها و اتفاق هايي كه در اطرافم مي افتد..

هیچ نظری موجود نیست: