شهریور ۰۵، ۱۳۸۹

هفته ای که گذشت

تمدید دوباره اشتراک اینترنتمان یک هفته ای طول کشید و دلیل اصلی ننوشتنم شد.
در یک هفته گذشته افاق های زیادی افتاده که همه اشان یادم نیست، ولی مهم ترین و البته شک آور ترینش خبر رفتن آقای رییس بود.
همین سال گذشته بود شهریور، ماه رمضان که ناراحت و گریان بودم برای رفتن آقای برادر و حالا یک سال نشده آقای رییس هم دارد می رود.
با حرف هایی که زد و عمل نکردن سازمان به تعهداتش، حق می دهم که دل خور باشد و تصمیمش برای رفتن قطعی.
اوایل که آمده بود من زیاد شاکی بودم مدام از مرکز قبلی حرف می زد، یکجوری تحقیر می شدیم آخر.
تا چند ماه اول همین طور بود، بعد دستش آمد که ما هم می توانیم.
طوری که الان یکی از برترین مراکز هستیم.
گفته بود اجازه نمی دهم حقوقتان از فلان مبلغ کمتر باشد و از ماه دوم حضورش این اتفاق افتاد.
انگیزه ای بود برای تلاش بیشتر و در یک جمله او ما را دوباره احیا کرد.
مردانه پشت من ایستاد و اجازه نداد انگ های سیاسی مانع از ادامه کارم شود.
من هم فارغ از هر عقیده و باوری تمام تلاشم را برای موفقیت مجموعه کردم، این را مطمئنم.
آهان این هفته یه اتفاق دیگه هم افتاد که حالم را خیلی خوب کرده. اتفاقی توانستم به آرشیو همه مطالبی که در اولین وبلاگم نوشته ام دست پیدا کنم.
حالا که آنها را می خوانم حس خوبی دارم از نوشتن، اینکه چقدر آنجا به خودِ خودم نزدیک بودم.
اینکه هر چی تو دلم بوده می نوشتم. تقریبا می شه گفت دو سال و نیم از زندگیم در آنجا جریان داره.تلاش می کنم همه ان مطاالب را به وبلاگ جدیدی منتقل کنم.
خیلی خوشحالم که پیداشون کردم.
دیگه اینکه روزه نمی گیرم .واقعا سخته تو این شرایط روزه گرفتن.مثلا چند روز قبل ساعت 8 از خونه رفتم بیرون و 11 شب اومدم تمام مدت فقط نون و اب خوردم.
خلاصه با این شرایط کاری روزه فقط قوز بالا قوزه.
می خوام مرتب بنویسم نوشتن کمک بزرگیه. مخصوصا حالا که نوشته های اون دو سال رو می خونم و حس خوبی به هم می دن از اینکه اون اتفاقات اون سال ها جایی ثبت شده.
امروز هوا به شدت پاییزی است، چقدر هم که دلتنگ این فصلم. من هنوز هم دلم برای مدرسه، دلم برای نیمکت و ... تنگ می شه.
شهریور که می آید بوی مهر را با خودش می آورد و یاد کارتون بچه های مدرسه والت می افتم که بعداز ظهرها کانال یک پخش می کرد انریکو، گالنی و...
حالا که 10 سال از آخرین سال تحصیل ام در مدرسه می گذره و وارد جامعه و محیط کار شدم می فهمم که با همه زجرها و مشقت ها و فشارها دوران مدرسه جنسش یه چیزه دیگه بود، جنس رفاقتا، جنس آدما، جنس محیطش.
دلم برات تننگه حیاط مدرسه.

هیچ نظری موجود نیست: