تیر ۰۴، ۱۳۸۹

اخراج بی شرمانه

آن طور که دخترک نوشته روزی مثل چهارشنبه دو تیرماه سالگرد اخراجش بوده ، همزمان با روزی که آن کامنت را برایش گذاشتم.
ظهر بود که خبر اخراج دخترکی را خواندم که نه دیده بودمش و نه می شناختمش.
نقطه اشتراک ما شاید آن روزها این بود که داشتیم در یک سازمان کار می کردیم و هر دو سبز بودیم.
حال خوبی نداشتم ولی با همه این ها چهار یا پنج خط پر از امید و نشاط برایش نوشتم.
خبر نداشتم که عده ای عوضی و بی وجود زوم کردن روی آن وبلاگ و کامنت هایش.
در کمتر از سه ماه حکم اخراج من (شهریورماه) صادر شد . بر اساس حکمی که به امانت برایم نگه داشته بودند و بعد از رفتن تیم مدیریتی قبلی در اواخر فروردین به من نشان داده شد حکم خراج باید در 16 شهریورماه به من اعلام می شده.
من هنوز هم جایی کار می کنم که عده ای نامرد آنجا را مدتی غصب کرده و به اشغال افکار و اندیشه های مریضشان در آورده بودند، شده بود وبلاگ شخصی یشان با آن جریان سازی های کثیف خبری، من سرم به کار خودم بود ولی آن عوضی ها...
ناراحت می شوم وقتی آقای بردار می گوید یک آدم سیاسی هستی، داشتیم زندگیمان را می کردیم داشتیم کارمان را می کردیم مثل خیلی های دیگر! روحم هم خبر نداشته به هر کسی سلام و علیکی کردم یه برچسب زده اند رویم، وصلم کردن به این ورو و اون ور.
آخر من چندتا آدم سیاسی این شهر را می شناسم که باهاشان دم خور باشم، من با کی ارتباط دارم که از من چنین شخصیتی ساخته اند که آقای برادر می گوید، من با همه احترامی که برایش قائلم زیر بار این حرف هایش نمی روم.
حالا بیش از هر زمان دیگری به تلاش برای ماندن در اینجا فکر می کنم.
گاهی خسته می شوم و نا امید ولی همیشه ته وجودم چیزی هست که نمی گذارد از اینجا بروم. خودم هم نمی دانم ولی با همه سختی ها من کارم را و جایی که حالا به شکلی خانه دومم محسوب می شود را هوارتا دوست دارم، هر چند گاهی که کم هم نیست ناله می کنم و غر غر.
آن چیزی که ناراحتم می کند رفتار آدم هاست، اینکه از پشت خنجر می زند، زیرآب زدن هایشان، خر فرض کردن هایشان و من باز هم تلاش می کنم تو روی کسی نیارم.
وقتی یکی میگه تو که از همه چیز من با خبری؟! آخه چی بهش بگم من؟ من فقط از چیزاهایی با خبرم که تو دیگه نمی تونی تحملشون کنی و برای اینکه فشارشون از پا درت نیاری میاری آوار می کنی تو سر من. چرا آخه؟ آخه به من چه که شریک خرابکاری ها و اشتباه های دیگری باشم که فقط وقت گرفتاری من پناهگاهشم.

هیچ نظری موجود نیست: