خرداد ۱۷، ۱۳۸۹

خیابان های خرداد88

حدودای ساعت 10 همراه با راننده از سمت دروازه به طرف چهار راه مشیر در حرکت هستیم که یهویی با هم می گیم پارسال یادته؟
آخ، که چقد بعد از این یادآوری نفس کشیدن تو این خیابون سخته می شه، یه بغض لعنتی و...
نفس نفس زدن ها بعد از فرار از پرتاب های بی امان سنگ ها و بطری ها، دویدن دو نفره از ترس افتادن به دام اون بی مخا و اون یخ در بهشت سه نفره.
*امروز ژولی پولی مهمانمان بود، حداقل از حرف هایش خوشم اومد! خوشحال خواهم شد اگر واقعا کاری برای بهتر شدن این شهر بی صاحاب بکنه و فقط در خم من ال می کنم و بل می کنم های معمول گیر نکنه.

هیچ نظری موجود نیست: