آبان ۰۶، ۱۳۸۹

دوستی های تازه

این چند روزه روزی دو تا سه برنامه خبری داشته ام و رسما خیلی خسته شده ام!

از دانشگاه می پری زندان از زندان نیروی انتظامی بعد اوقاف بعد دوباره دانشگاه بعد دوباره ناجا. خلاصه رسما له شدم این چند روز.

بعضی وقت ها می شود چند روز پشت سر هم هیج برنامه خبری نیست ولی یک روزهایی هم بس که ترافیک برنامه ها زیاد است به فنا می روی.

خلاصه امروز دو تا برنامه بیشتر نبود ولی واقعا خسته بودم و خوابم می آمد، بیشار حستگی روزهای قبل بود. پیرینت خبر را که دیدم خودم فهمیدم دارم منگ میزنم یکی دو تا اشتباه دارم و جا انداختن کلمات. همه اش از خستگی است، از زیر چشمم در رفته دبیر هم خسته است دیگر.

قید بقیه خبرها را می زنم و پیش به سوی خانه. اینجا را که باز می کنم یک مهمان تازه داشته!

اعتراف می کنم که از دیدن اینکه یکی به تعداد نظرها اضافه شده خیلی خیلی خوشحال می شوم، خرکیف شده ام. دیگر خبری از دوستان قدیمی وبلاگیم نیست جز محمدرضا.

جدا دوست دارم دوستان جدید ویلاگی پیدا کنم.

آدرس اینجا را به هیچ دوستی از آنهایی که اطراف خودم هستم ندادم، فک می کنم اینجوری خیلی راحت ترم.

۵ نظر:

هارمونی گفت...

خوب وبلاگ نویسی تنها حسنی که داره همین دوستایی هست که می‌خوننت، وگرنه پست بی‌مخاطب مثل فریاد زیر آبه. برای من که اینطوریه، شما رو نمی دونم؟

صاحاب وبلاگ گفت...

اوایل فک می کردم دوباره دوستای قدیمی دور هم جمع میشن ولی اینجوری نشد.
الان واقعا دوست دارم اینجا دوستای جدید پیدا کنه!
خوب یا بد من زیاد غر می زنم شاید به خاطر اینکه در زندگی واقعی شرایطم طوریه که باید خفه خون بگیرم

mohadese گفت...

man hastam hanuuuzzz!
;-)

آيدين گفت...

سلام الهم عزيز...
منو مي بخشي...كامنت گذاشتن توي بلاگ اسپوت برام خيلي سخته...پي سي كه مال 8 سال پيش باشه...همينه ديگه.
از كتايون بي خبرم...بسوزه پدر عشق...دختره پاك از دست رفته....ولي خيلي جالب و دوست داشتني توصيف كرده داستانشو.
تو خوبي؟با روزگار چه ميكني؟...

محمدرضا گفت...

منم که هستم!