مهر ۲۳، ۱۳۸۹

ای مگس عرصه سیمرغ...

انقدر در کار و روزمرگی ها فرو رفته ام که اصلن متوجه رشد ریحون های بنفش باغچه امان هم نمی شوم.
خیلی بد است ها، دور شدم از زندگی خیلی، خیلی، خیلی.
فیس بوک را تعطیل کردم تا بیایم اینجا .
دیشب که وبلاگ یکی از دوستان قدیمی را باز کردم چشمم به عکسی افتاد، یک نفر از بشرهای دو پای توی آن عکس شش ماه در این شهر مسوولیتی داشت! به گمانش ریش، تسبیح و نگاه روی زمین یعنی مسلمانی و...
چه روزهای بدی بود، چقدر حس بدی داشتم نسبت بهش! خیلی بد.
بعضی وقت ها آدم برای حفظ آبروی اشخاص و پایدار مانندن اساس خانواده افراد سکوت می کند، ولی خداوند می داند که چطور کوس رسوایی آنها را بزند!
هزار و یک انگ می چسبانند به فرزندان مردم و فک می کنند خودشان قدیس های سینه چاکِ... هستند ولی زیر این لایه های شکننده ی تظاهر، خباثتی تهوع برانگیز و بی شرمیِ غیرقابل توصیفی در جریان است.
باز هم خدا را هزار مرتبه شکر.

هیچ نظری موجود نیست: