مهر ۲۱، ۱۳۸۹

له شده در ترافیک کاری

امروز از آن روزهای پر ترافیک کاری بود.
صبح با یک همایش ملی و حضور مقام عالی انتظامی کشور شروع شد، سخنرانی والی به حدی افتضاح بود که تقریبا صفحه خبرم سفید و گاهی جمله های ناقص خط خطی شده را می توان در آن دید.
در یک اقدام مقتدرانه خبر والی را نمی نویسم چون واقعا از حرف هایش چیزی نمی فهمم ، نمی دانم چه علاقه ای دارد به اینکه شونصدتا ایسم را ردیف کند و هی مدام در هر جلسه همین ها را تکرار کند! انگار فکر می کند هر چقدر علمی تر صحبت کند و تخصصی تر نشان دهنده آن است که دانایی نزد او در حال فوران است، زکی.
بعد از جلسه و هنگام مصاحبه وضعیت جوری است که می نشینم روی زمین برای نوشتن خبر!بعدش هم همه التماس دعا دارن که زود خبر را بفرست تا کپ بزنیم.
می روم اداره و باز همان اتفاق نامیمون. انبوهی از فکس خبری و برنامه ای روی میزم تلنبار است!!! دیدنشان استرس را زیاد می کند، یک جورایی آرامش و اعتناد به نفسم را بهم می ریزد.
جالب است وقتی اعتراض می کنم می گویند فلانی مرخصی است حالا توی این شرایط کاری دادن مرخصی به افراد چه لزومی دارد؟!! سریع خبرها را کار می کنم و یکی را می گذارم سر موقع که خبر می دهند فلانی آمده دانشگاه بپر بیا.
بروم کلی کارم می ماند نروم ،ممکن است حرفی بزند و بعد گاو ما بزاید! می روم.
جلسه پرسش و پاسخ که شروع می شود دانشجویی می رود بالا و نفر اول مملکت را آقایِ... و با لفظ تو مورد خطاب قرار می دهد و بعد یکی دیگر...
یادش بخیر پسرک راست می گفت قبل ترها این سالن وقتی برنامه ای بود می ترکید از جمعیت!
همین پارسال هم مناظره بین نبوی و کواکبیان که بود ما روی زمین نشسته بودیم، حالا صندلی های خالی ...
بر می گردم اداره نزدیکای ساعت 17 است.
با هزار مصیبت خبر نوشته می شود، تمرکز ندارم چون خرف ها پراکنده اسن خسته ام شده ام دیگر.
اینترنت دوباره قطع شده و با خفتی اساسی خبر می رود روی خروجی، یک خبر خنثی که از همه جایش زده شده.
تمام روز را فقط یک تکه کیک با چای خورده ام، گرسنه ام نیست چون استرس و فشار کار مجالی برای گرسنگی نمی گذارد.
کاغذها را یکی یکی پاره می کنم و مستقیم پرت می کنم توی سطل، هوا تاریک شده نزدیکای 19 است بار و بندیل را جمع می کنم.
تازه یکی می گوید واقعا میخوای بری؟ می گم: ها پس چی ؟ می گه می خواستم صوت روی ریکردرم رو پیاده کنی؟
ای روزگار من چی بگم؟
واقعا تو این اداره فک می کنن من چیکاره ام؟ واقعا همکاری فقط در من خلاصه می شه؟ حوزه های کاری خودم هست هر برنامه دیگری هم که کسی نباشد می روم، دیگه مگه من چقد باید همکاری کنم؟! سهم بقیه چیه از همکاری که قولش رو دادن؟! شب قبل هم من تا 9 برنامه بودم.
درست کار کن یعنی به مرور زمان خر فرض کردنت و ازت بیگاری کشیدن. _______________________________________
بعد از خرداد 88 تعدادی از دوستان قدیمی وبلاگی دیگر ننوشتند، رفتن پی تشکیل خانواده یا دیگر حس و حال نوشتن را نداشتند.
خلاصه کم کم جمع دوستانه ما پراکنده شد ولی در تمام این مدت محمدرضا با اینکه دو باری وبش مسدود شد، می نویسد.
بسی شادمان شدم از اینکه ردپای کرکس پیر را دیدم، از علی هم که دیگر...

هیچ نظری موجود نیست: